p15

ویو تهیونگ

داشتیم حرف میزدیم ک در اتاقو زدن
ته: بله؟
بابام اومد داخل پشت سرش هم مامانم اومد
ب: دخترم خوبی؟
ی: خوبم ممنون
ب: خداروشکر
ته: خب دیگه ما میریم خونمون ممنون ک کمکمون کردین
م: کجا پسرم بمونید همین جا خب
ته: ن تا الان هم زیاد موندیم
م: پسرم لطفا اینجوری نکن دیگه ما پدرومادرتیم
ته: من خیلی وقته ک پدر و مادری ندارم
دست یورا رو گرفتم و از اونجا رفتیم
*توی راه*
ی: تهیونگ؟
ته: هوم؟
ی: چرا از پدر و مادرت بدت میاد؟
ته: چون اونا ادما رو میکشن بخاطر اینکه خودشون زنده بمونن ولی من مثل اونا نیستم...... فعلا ولش کن فکر این باش ک پامون برسه ب خونه چجوری میخای از دستم در بری😈*پوزخند*
ی: عهههههه اذیتم نکن دیگه
ته: من تورو اذیت نکنم یا تو

پرش توی خونه

ویو یورا

رسیدیم خونه همین جور ک دستم توی دست تهیونگ بود یهو براید استایل بغلم کرد و بردم توی اتاق و گذاشتم روی تخت و روم خیمه زد
(برید نمازتونو بخونید📿😐)

قسمت بعد اسماته هر کی میخاد دایرکت پیام بده بفرستم براش😐❤
دیدگاه ها (۵۳)

p⑥

p۱۶

p14

p⑤

پارت ۵۳ فیک ازدواج مافیایی

درخواستی🖤🩸🩸

پارت ۲ یک ماه برای ۷ آسمان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط